سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر آزار و درد بایدت تحمل نمود و گرنه هرگز خرسند نخواهى بود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :3
کل بازدید :163918
تعداد کل یاداشته ها : 165
103/8/11
4:59 ص

عشق یعنی

عشق یـعـنی شـادی و ســـرزندگی.عشق یــعنی مـنـتـهـای بـنــدگی
.عشق یـعنی سـوخـتـن افروخـتن شـیـــوه دریــا دلان آمــوخــتــن
عشق یـعنی سـوزش پـــروانه هـا شورش دل،خون سرخ لاله ها
.عشق یـعنی صـوت بـلبـل در بهـار خــنــده گـُل بــر فــراز شـاخسار
عشق یـعـنی وامـق و عَـذرا شـدن بهــر صــید دُر سوی در یا شدن
عشـق یـعـنی زنــدگــی را سـاختن دل بـه مـعــبــود گــرامــی باختن
عشـق یــعــنی در ره او ســربــدار عشق یـعنی لـحظه های بی قرار
عشق یـعـنـی بــیــسـتون را تاختن چهــره زیـبـای شـیـریـن ساختن
عشق یعنی همچو مجنون سوختن راه و رســم عـــاشــقــی آموختن
عشـق یـعـنی یــوسف کنعان شـدن از زلــیــخا های دون پنهان شدن
عشق یـعـنی جــاودانــی و غــرور درس مـهــرو عاطفه کردن مرور


  
  

خدایا

به علما ما مسئولیت ، به عوام ما علم ، به دینداران ما دین، به مومنان ما روشنائی، به روشنفکران ما ایمان، به متعصبین ما فهم، به فهمیدگان ما تعصب، به زنان ما شعور، به مردان ما شرف، به پیران ما آگاهی، به جوانان ما اصالت، به اساتید ما عقیده ، به دانشجویان ما نیز عقیده ، به خفتگان ما بیداری، به بیداران ما اراده ، به نشستگان ما قیام، به خاموشان ما فریاد، به نویسندگان ما تعهد، به هنرمندان ما درد، به شاعران ما شعور، به محققان ما هدف ، به مبلغان ما حقیقت، به حسودان ما شفاء ، به خودبینان ما انصاف ، به فحاشان ما ادب، به فرقه های ما وحدت، به مردم ما خودآگاهی و به ملت ما همت،تسلیم و استعداد و فداکاری و شایستگی نجات و عزت
ببخش
دکتر علی شریعتی


84/6/6::: 10:10 ص
نظر()
  
  

چرا سربازان رژه را با پای چپ آغاز میکنند؟

قریب دویست سال پیش، سربازان یونانی سپر خود را در دست چپ حمل میکردند بنابراین در میدان جنگ همان سمت بدشان یعنی طرف سپر مقابل دشمن قرار داشت این رسم یعنی ابتدا پای چپ را پیش گذاشتن که زمان بکار بردن سپر مرسوم شده بود، بعد از منسوخ شدن استفاده از سپر، نیز همچنان باقی ماند و باین دلیل است که سربازان موقع رژه ابتدا با پای چپ رژه را آغاز میکنند

  
  

زنجیر عشق
روز بعد ازظهر وقتی که با ماشین پونتیاکش می کوبید که بره خونه

زن مسنی دید که اونو متوقف کرد. ماشین مرسدسش پنچر بود.

او می تونست ببینه که اون زن ترسیده و بیرون توی برفها ایستاده تا اینکه بهش گفت:

" خانم من اومدم که کمکتون کنم در ضمن من جو هستم."

زن گفت: " من از سن لوئیز میام, و فقط از اینجا رد می شدم.

بایستی صدتا ماشین دیده باشم که از کنارم رد شدن¸و این واقعا لطف شما بود."

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده شد

که بره, زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟" و او به زن چنین گفت:

" شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر

هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی

که بدهیت رو به من بپردازی¸باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"

چند مایل جلوتر¸زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه
بده¸

ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار
باشه و از خستگی روی پا بند نبود. .

او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست¸واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.

وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره¸زن از در بیرون رفته بود¸

درحالیکه بر روی دستمال سفره این یادداشت رو باقی گذاشت.

اشک در چشمان پیشخدمت جمع شده بود¸وقتی که نوشته زن رو می خوند:

" شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر

هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی

که بدهیت رو به من بپردازی¸باید ین کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"

اونشب وقتی که زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت¸به تختخواب رفت.

در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد.

وقتی که شوهرش دراز کشید تا بخوابه به آرومی و نرمی به گوشش گفت:

" همه چیز داره درست میشه دوستت دارم¸جو!"


84/6/6::: 9:59 ص
نظر()