سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در اسلام، هیچ کاری نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـمحبوب تر و ارجمندتر از تشکیل خانواده نیست . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :18
بازدید دیروز :22
کل بازدید :162619
تعداد کل یاداشته ها : 165
103/2/10
10:52 ص

تا حالا شده یه مطلب بخونین و ازش اینقدر لذت ببرین که وقتی همون موقع چشماتون رو می بندین ، همون مطلب رو بتونین مجسم کنین (یه جورایی توش غرق بشین.)! این مطلب برای من این طوری بود .

کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او می کرد .
کاش واژه حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیانش به شهامت نیازی نبود.
کاش دلها آنقدر خالص بودند که دعاها قبل از پائین آمدن دستها مستجاب می شد .
کاش شمع حقیقت محبت را در تقلای بال و پر پروانه می دید و او را باور می کرد .
کاش مهتاب با کوچه های تاریک شهر آشناتر بود .
کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد .
کاش فریاد آنقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمی شکست .
کاش در قاموس غصه ها ، شکوه لبخند در معنی داغ اشک گم نمی شد .
کاش مرگ معنی عاطفه را می فهمید .
کاش جدائی معنی دوستی را می فهمید

به نظر تو این طور نیست؟


84/5/10::: 8:49 ص
نظر()
  
  
لوئیز رِدِن ، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم . وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی‌تواند کار کند و شش بچه‌شان بی غذا مانده‌اند
 جان لانگ هاوس ،صاحب مغازه ، با بی‌اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند .
 زن نیازمند در حالی که اصرار می‌کرد گفت : «آقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را می‌آورم .»
 جان گفت نسیه نمی‌دهد .مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می‌شنید به مغازه دار گفت : «ببین این خانم چه می‌خواهد خرید این خانم با من .»
 خواربار فروش گفت :لازم نیست خودم می‌دهم لیست خریدت کو ؟
 لوئیز گفت : اینجاست .
 - « لیستت را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر . » !!
 لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت . همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت .
 خواربارفروش باورش نمی‌شد .
 مشتری از سر رضایت خندید .
 مغازه‌دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد کفه ی ترازو برابر نشد ، آن قدر چیز گذاشت تا کفه‌ها برابر شدند .
 در این وقت ، خواربار فروش با تعجب و دل‌خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است .
 کاغذ لیست خرید نبود ، دعای زن بود که نوشته بود
 « ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری ، خودت آن را برآورده کن »
 
برگرفته از کتاب لبخند خدا

  
  

ماجرای نخستین سفر انسان به ماه


 


۳۶سال پیش، انسان برای نخستین بار قدم روی ماه گذاشت؛ سفری نامعلوم به دنیای ناشناخته ها. ۲۱ جولای(۳۰تیر) سال ۱۹۶۹ میلادی روزی بود که بشر ماه را فتحی کرد.
سه، دو، یک، صفر، بومب! در روز ۱۶ جولای سال ،۱۹۶۹ یک موشک غول پیکر از فلوریدای آمریکا به هوا برخاست. این موشک دو سفینه «کلمبیا» و سفینه کوچک تر «ایگل» را به فضا حیمل می کرد. قرار بود با این دو سفینه، بشر دنیای دیگری را کشف کند؛ جایی که ۳۸۵ هزار کیلومتر با کره زمین فاصله داشت؛ کره ماه.
مأموریتی خطرناک بود. به همین دلیل، سه فضانورد بسیار ماهر - «نیل آرمسترانگ» ، «ادوین آدرین» و «مایکل کالینز» - در داخل سفینه کلمبیا قرار گرفتند؛ آنها برای آمادگی در این سفر، دو سال و نیم تمرین کرده بودند.
هیچ تضمینی برای موفقیت وجود نداشت. هیچ کس نمی دانست که در کره ماه چه سرنوشتی در انتظار این مردان است. آیا کامپیوترها و دستگاه های سفینه ایگل درست کار می کرد و می توانست روی ماه فرود بیاید؟ اگر از روی ماه بلند نمی شد، چه بلایی بر سر فضانوردان می آمد؟ در این صورت، بازگشتی در کار نبود. سفینه کلمبیا
با سرعت سرسام آور، چهار روز تمام در فضا پیش رفت تا به مدار ماه رسید. در آن جا آرمسترانگ و آدرین سوار «ماه نشین ایگل» شدند. کالینز در سفینه اصلی تنها ماند. وقتی ایگل از سفینه اصلی جدا شد، کالینز به وسیله بی سیم به همکارانش گفت: «مواظب خودتان باشید!»
سفینه ایگل شبیه یک سوسک فلزی غول پیکر بود. فضای داخلی به اندازه باجه تلفن عمومی بود. آنها به ماه نزدیک می شدند.
ناگهان از گوشی های گیرنده که در گوششان بود، صدای خش خش بلند شد. ارتباط رادیویی آنها با زمین دچار اختلال شده بود. این نشانه خوبی نبود. حیدود ۱۵ کیلومتر بالاتر از سطحی ماه، آرمسترانگ متوجه کوه ها و صخره های بلند سطحی ماه شد. یک اشتباه درباره محیل فرود. سفینه هم با سرعتی بیش از آنچه برنامه ریزی شده بود به طرف ماه حیرکت می کرد. صفحیه کامپیوتر مدام علامت خطر می داد. فرصت زیادی برای فکر کردن نبود.
آرمسترانگ و آدرین با سرعت به طرف ماه می رفتند. فقط ۳۰۵ متر فاصله تا سطحی ماه مانده بود. آرمسترانگ یک گودال بزرگ را تشخیص داد. دور تا دور گودال را صخره های بلند پوشانده بود.
بعضی از صخره ها به بزرگی یک خودرو بودند. آیا این جا باید فرود می آمدند؟ خیلی خطرناک بود. آرمسترانگ هدایت سفینه را برعهده گرفت. سفینه ایگل به ماه نزدیک شد. گرد و خاک زیادی به هوا برخاست. هیچ چیزی دیده نمی شد. خطر برخورد سفینه با سنگ ها وجود داشت. ناگهان چراغ های تماس سفینه با سطحی ماه روشن شد. سفینه به آرامی روی سطحی ماه فرود آمده بود و آن قدر آهسته این اتفاق افتاد که فضانوردان متوجه نشدند! دو فضانورد نفس رحیتی کشیدند.
 


پیاده شدن هم کار رحیتی نبود. لباس های مخصوص فضانوردی که فضانوردان را از اشعه های مختلف، نور آفتاب و گرما محیافظت می کرد، حیرکت را دشوار و بسیار کند می کرد. یک ربع ساعت طول کشید تا آرمسترانگ از نه پله پلکان پایین آمد. سپس ایستاد. پله ها تمام شده بود، اما هنوز یک متر تا سطحی ماه فاصله داشت. آیا باید می پرید؟ سطحی ماه چگونه بود؟ شاید درون آن فرو می رفت. او تردید داشت. در همین لحیظه، میلیون ها انسان در روی زمین نفس هایشان در سینه حیبس شده بود. آنها تصویرهای فرود انسان بر روی ماه را از تلویزیون هایشان تعقیب می کردند. دقیقاً چهار روز و ۱۳ ساعت و ۲۴ دقیقه پس از پرتاب موشک، آرمسترانگ قدم روی ماه گذاشت.
جمله ای که او در این لحیظه به زبان آورد و به جمله ای تاریخی تبدیل شد، این بود: «این یک قدم کوچک برای بشر است، اما پرشی بزرگ برای بشریت خواهد بود.»
س از نیل آرمسترانگ، ادوین آدرین روی ماه قدم گذاشت. وقت زیادی نداشتند. باید روی ماه گردش می کردند بیشتر از آن که راه بروند، می پریدند. جاذبه بسیار کم ماه به آنها کمک می کرد تا گام های بلند بردارند. دو فضانورد از سطحی ماه عکس و فیلم گرفتند. آنها ۲۲ کیلوگرم خاک و سنگ ماه را برای نمونه جمع کردند و به زمین آوردند.
پس از دو ساعت و نیم، سوار قسمت بالایی سفینه ایگل شدند و سپس به سفینه اصلی پیوستند. در بازگشت، مشکلی پیش نیامد. طبق برنامه، سه کپسول حامل فضانوردان در وسط اقیانوس آرام فرود آمد و آنها خیلی زود از آب گرفته شدند. این ماجرای نخستین سفر انسان به ماه بود .


84/5/1::: 10:46 ص
نظر()
  
  
<      1   2