... میان خودمان باشد نباید پاى روى حق گذاشت ، چون گوسبندهاى خر در چمن آنقدر ها هم ناشى نبودند و منافع خودرا میپائیدند ، و از لحاظ مآل اندیشى باج بشغال میدادند تا اگر خدا نخواسته گرگهاى همسایه به گله بزنند ،شعال ها زوزه بکشند و گرگها را فرار بدهند . اما بیشتر این شغالها پیزى افندى و پزواى از آب در آمده اند و از بسکه زوزه میکشیدند خواب و خوراک را بگوسبندها حرام کرده بودند . و گاهى هم که عشقشان میکشید با گرگها ساخت و پاخت میکردند و با آنها دنبه میخوردند و با گوسبندها شیون و شین راه میانداختند ، گوسبندها هم دندان روى جگر مى گذاشتند و تک سم خودشان را گاز میگرفتند و میگفتند ؛ " آمدیم تره گرفتیم که قاتق نانمان بشود قاتل جانمان شد !"
الخلاصه ، درى بتخته خورد و روزى از روزها روباه دم بریده اى که سوداى سیر آفاق و انفس بکله اش زده بود از کشورهاى دور دست با دوربین عکاسى وشیشه ترموس و پالتو بارانى و عینک دور شاخى ، گذارش بسرزمین خر در چمن افتاد . این ور بو کشید و آن ور پوزه زد و بفراست در یافت که زیر کشور خر در چمن پر از گوهر شبچراغ است .این مسئله خیلى عجیب است ، زیرا از قراریکه در کتب قدما آمده گوهر شبچراغ رنگ و بو و طعم ندارد . ـ مخلص کلام روباه با خودش گفت : " اگر کلکی سوار بکنم که تا هنوز کسی بو نبرده اینها را از دست گوسبندها در بیاورم ، نانم تو روغن است ! " دم بریده اش را روی کولش گذاشت و سیخگی تا مسقط الرأس خودش دوید و با مقامات نیمه صلاحیتدار انتروییو کرد و بپاداش خدمتش بطور استثنا یک پالان برای روباه درست کردند و مقداری پیزر لایش چپاندند و چند مرغ آبریت کرده لاری وخروس اخته هم عوض نان وروغن باو دادند.
روباه سبیلهاى چربش را تاب داد ـ متأسفانه سابقا اشاره نشده که روباه نر هم سبیل دارد ـ وبکشور خر درچمن برگشت . خوب که وارسی کرد توی سر طویله شغالهایی که باج میگرفتند یک دوالپاد لندهور پیدا کرد که او را مهتر در آخور گذاشته و کثافت از سرو رویش بالا میرفت و دایما فریاد میزد : " من گشنمه ! " او را برد توی پاشوره حوض ، سرو صورتش را طهارت گرفت و تروتمیز و نو نوازش کرد برای اینکه او را بجان گوسبندها بیندازد ، اما از آنجا که گوسبندها به کنسرت سمفونیک شغال عادت داشتند ، یکمرتبه او را جا نزد چون ممکن بود رم بکنند . جارچی انداخت وتو هر سوراخ وسنبه را گشتند از توی قبرستان کهنه ای یک کفتار برمامگوزید پیدا کردند که میخواست سری توی سرها بیاورد وداخل گوسبند حساب بشود . از این رو شبهای مهتاب با شغالها دم میگرفت وزوزه میکشید . روباه رفت جلو ، هری تو رویش خندید و گفت : " آقای کفتار ! غلام حلقه به گوش من میشی ؟" کفتار جواب داد ، جان دل کفتار ! من اصلا تو حلقه بزرگ شدم ، ما نوکریم . خانه زادیم ، بروی چشم !
کفتار را هفت قلم آرایش کردند و دو تا شاخ گاومیش روی سرش چسباندند . کفتار یک ریش کوسه هم زیر چانه اش گذاشت و شلیته قرمزهم بپاش کرد و آمد در چراگاه گوسبندها ....
ادامه دارد