خاطره
رد پام مونده رو برگای خزونی , توی کوچه پیچیده صدای پاهام
من دارم میرم ولی تو بی توجه , نمی بینی رد اشک و تو غزلهام
من یه روز پر می کشم تنهات میذارم , رو تموم بی کسیهام پا میذارم
پر می گیرم توی خاطرات خفته , توی قاب عکسم و خالی می ذارم
می رسه یه روز به یادم میاری , می بینی دیره دیگه خاطره ام
توی آسمون شبهای جنون میبینی تنها ترین ستاره ام
حالا وقتی با خود تنها می شم انگاری از غصه ها رها می شم
می گیرم از سر یه بغض کهنه رو , بارونی راهی جاده ها می شم
بار یک حس غریب تو سینمه , اینجوری هوای غربت ندارم
تنهام اما یکی انگار با منه , یکی که با اون چیزی کم ندارم
اون و احساس می کنم تو هر قدم , انگاری کنار من همسفره
نمی بینمش ولی تو نفسام انگاری با من داره حرف میزنه
من می رم اما یه خاطرهَ م برات , قصه ای که ناتموم رها شده
توی چشمات مثل سایه ای بود که حالا راهی انتها شده
امیر پارسا