آهو
پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی
شاید از آن پس بود که احساس می کردم
در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتد در جویی
از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت
از شانه ام هر روز می چیده شب بویی
نام تو را می کند روی میز ها هر وقت
در دست آن دیوانه می افتد چاقویی
بیچاره آهویی که صید پنجه شیر است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم
اکنون زمن با بی وفایی دست می شویی
آیینه خیلی هم نباید راستگو باشد
من مایه ی رنج تو هستم راست می گویی