سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و شنید مردى دنیا را نکوهش مى‏کند فرمود : ] اى نکوهنده جهان ، فریفته به نیرنگ آن ، به ژاژهایش دلباخته و به نکوهشش پرداخته . فریفته دنیایى و سرزنشش مى‏نمایى ؟ تو بر دنیا دعوى گناه دارى ، یا دنیا باید بر تو دعوى کند که گنهکارى ؟ دنیا کى سرگشته‏ات ساخت و چسان به دام فریبت انداخت ؟ با خفتنگاههاى پدرانت که پوسیدند ؟ یا با خوابگاههاى مادرانت که در خاک آرمیدند ؟ چند کس را با پنجه‏هایت تیمار داشتى ؟ و چند بیمار را با دستهایت در بستر گذاشتى ؟ بهبود آنان را خواهان بودى ، و دردشان را به پزشکان مى‏نمودى . بامدادان ، که دارویت آنان را بهبودى نداد ، و گریه‏ات آنان را سودى . بیمت آنان را فایدتى نبخشید ، و آنچه خواهانش بودى به تو نرسید ، و نه به نیرویت بیمارى از آنان دور گردید . دنیا از او برایت نمونه‏اى پرداخت ، و از هلاکتجاى وى نمودارى ساخت . دنیا خانه راستى است براى کسى که آن را راستگو انگاشت ، و خانه تندرستى است آن را که شناختش و باور داشت ، و خانه بى نیازى است براى کسى که از آن توشه اندوخت ، و خانه پند است براى آن که از آن پند آموخت . مسجد محبان خداست ، و نمازگاه فرشتگان او ، و فرود آمد نگاه وحى خدا و تجارتجاى دوستان او . در آن آمرزش خدا را به دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند . چه کسى دنیا را نکوهد حالى که بانگ برداشته است که جدا شدنى است ، و فریاد کرده است که ناماندنى است ، گفته است که خود خواهد مرد و از مردمش کسى جان به درنخواهد برد . با محنت خود از محنت براى آنان نمونه ساخت ، و با شادمانى‏اش آنان را به شوق شادمانى انداخت . شامگاه به سلامت گذشت و بامداد با مصیبتى جانگداز برگشت ، تا مشتاق گرداند و بترساند ، و بیم دهد و بپرهیزاند . پس مردمى در بامداد پشیمانى بد گوى او بودند و مردمى روز رستاخیز او را ستودند . دنیا به یادشان آورد ، و یادآور شدند . با آنان سخن گفت و گفته او را راست داشتند . و پندشان داد ، و از پند او بهره برداشتند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :101
بازدید دیروز :37
کل بازدید :166019
تعداد کل یاداشته ها : 165
04/3/18
11:27 ع

هوا تاریک است ٬ همچنان عزم سفر دارم٬ سفری بی مقصد سفری به ناکجا آباد سفری بدون چمدان و بدون بلیط ٬ همچنان در کوچه پس کوچه های باران با پای لرزان بدنبال ((گمشده ای)) میگردم که مرا صدا کند به دنبال آن مهربانی میگردم که دستهای خسته ام را بگیرد نه از روی ترحم بدنبال کسی میگردم که درخلوت کوچه ای بارانی زیر آن چنار پیر کنار من چادر بزند نه از روی دلسوزی بدنبال او که با نفس هایش عشق را برای اولین بار در کالبد سرد من زنده کند نه ازروی اجبار٬ باران خوب میداند که چه رازهایی در سینه دارم آن روز را که بر سنگفرش خیابانی سرد بیجان افتاده بودم و تو برای من می گریستی بیاد آور که کاری از دستت بر نمی آمد و فقط آهنگ غم انگیز شرشر سر میدادی تا من زنده بمانم.باران تو مهربانی ولی نگو که دروغ میگویم تو خود شاهد تمام آرزوهای من بودی حتی آخرین قطره ای را که به من دادی هنوز در میان مردمک چشمانم ذخیره کرده ام آن هم برای روزه مبادا ٬ هوا کم کم در حال روشن شدن است٬ خورشید در آسمان سپیده میزند هنوز آسمان ابری است و کوچه بارانی شاید گمشده ی من تو باشی که خورشید برای من آورده است ٬ چه باشی و چه نباشی چه دروغ بگویی و چه راست چه با من همسفر شوی و چه رفیق نیمه راه ٬ تو را دوست دارم چون برای لحظه ای درکنار من ٬ با رویای من ٬ و با من بودی جایی که تنهایی را حس نکردم این برای من جادوست و تو برای من عشق...
برای خاطره عشق بگو آن شعله چه نام دارد که در دلم زبانه می کشد نیرویم را می بلعد و اراده ام را زائل میکند
.

 

منبع : هزار و یک شب