سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزى دو گونه است : آن که بجوید و آن که بجویندش ، پس آن که دنیا را جوید مرگ در پى او پوید تا از دنیایش برون راند و آن که آخرت را خواهد دنیا او را جوید تا روزى‏اش را به کمال بدو رساند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :42
بازدید دیروز :17
کل بازدید :164201
تعداد کل یاداشته ها : 165
103/9/4
9:44 ع

 به من میگفت: انقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر‌، میمیرم... باورم نمی شد... فقط یک امتحان ساده به او گفتم بمیر...! سالهاست در تنهایی پژمرده ام... - کاش امتحانش نمی کردم.


  
  

جذابیت های تهران

در هفته گذشته علام شد که تهران یکی از ده شهر نامطلوب جهان برای سکونت شناختهشد. اما تهران جذابیت های منحصر بفردی هم دارد که در هیچ جای دنیا نظیر ندارد:

* تهران تنها شهری است که در آن می توانید وسط خیابانهای آن نماز بخوانید، وسطپارک شام بخورید، در رستوران به دیدن مانکن های لباس های مدل جدید بروید، در تاکسینظرات سیاسی تان را بگویید، در کوه برقصید، اما برای ملاقات با نامزدتان باید به یکخانه خلوت بروید.

* تهران تنها شهری است که در آن دو نفر روی دوچرخه می نشینند، چهار نفر رویموتورسیکلت می نشینند، شش نفر توی ماشین می نشینند، ۲۵ نفر توی مینی بوس می نشینندو ۶۰ نفر سوار اتوبوس می شوند.

* تهران تنها شهری است در دنیا که پیاده ها حتما از وسط خیابان رد می شوند،اتومبیل ها حتما روی خط عابر پیاده توقف می کنند و موتورسیکلت ها حتما از پیاده روعبور می کنند.

* تهران تنها شهر دنیاست که در آن همیشه همه چراغ ها قرمز است، اما هر کس دوستداشت از آن عبور می کند.

* در تهران از همه جای ماشین ها صدا در می آید، جز از ضبط صوت آن.

* در تهران هیچ جای زنها معلوم نیست، با این وجود مردها به همه جاهایی که دیدهنمی شود نگاه می کنند.

* همه در خیابان ها و پارک ها با صدای بلند با هم حرف می زنند، جز سخنرانان کهحق حرف زدن ندارند.

* تهران تنها شهری است در دنیا که همه صحنه های فیلمهای بزن بزن را در خیابانهای شهر می توانید ببینید، اما تماشای این فیلمها در سینما ممنوع است.

* مردم وقتی سوار تاکسی می شوند طرفدار براندازی هستند، وقتی به مهمانی می رونداصلاح طلب می شوند و وقتی راه پیمایی می کنند محافظه کارند و وقتی سوار موتورسیکلتمی شوند راست افراطی می شوند.

* رانندگی در تهران مثل سیاست ایران است، هرکسی هر کاری دلش بخواهد می کند،اما همه چیز به کندی پیش می رود.

* ماشین ها در کوچه های تنگ با سرعت ۷۰ کیلومتر حرکت می کنند، در خیابانها باسرعت۲۰ کیلومتر حرکت می کنند و در بزرگراهها پارک می کنند تا راه باز شود.

* در شمال شهر تهران مردم در سال ۲۰۰۸ میلادی زندگی می کنند و در جنوب شهر درسال ۷۰ هجری قمری.

ارسال شده توسط یاشار


84/8/17::: 1:21 ع
نظر()
  
  
سر راه که می آیی .... کمی ابرها را با دست کنار بزن ... با سر انگشتانت .... به نرمی ... همانگونه که گاهی موهای پریشانم را کنارمیزدی ...!
سر راه که می آیی. مشتی ستاره بچین ... از همانها که دم دست ترند ...! ستارههای ریز و درشت . یک کف دست هم آفتاب از شرقی ترین آسمان دیدگات با خود بیاور. برای فردا روزی لازمش دارم ... سر راه که می آیی گل نچین .. هر چه گلبرگ با باد بر خاک تنت افتاده است جمع کن .. کافی است روی سبزه ها قدمی بزنی ... همه جا هست ... شقایق و نرگس و لاله پرپر ... یک قدح آسمانی دارم .. یادت هست ؟! پر از اشک چشم ... اشکهایی که روزی گونه ات را خیس میکرد ...! و نمیدانستیم اشک من است یا تو که گونه هامان خیس است ...! از سر شوق بود یا غربت از یاد رفته مان ...؟ آری گلبرگها را در آن میریزم ... می مانند ... ! باران شور است اشک. برگ گلها تازگی غریبی میگیرند . سر راه که می آیی ... نزدیک پنجره که رسیدی مرا صدا بزن. به نام ~ آرام ... مثل آن وقتها ... دستت پر است با این همه ره آورد. من به پیشوازت می آیم . از پشت پنجره ... سر راه که می آیی ...! یادم آمد ....! تو دیگر نمی آیی ...!~
84/7/9::: 11:19 ص
نظر()
  
  

عشق یعنی

عشق یـعـنی شـادی و ســـرزندگی.عشق یــعنی مـنـتـهـای بـنــدگی
.عشق یـعنی سـوخـتـن افروخـتن شـیـــوه دریــا دلان آمــوخــتــن
عشق یـعنی سـوزش پـــروانه هـا شورش دل،خون سرخ لاله ها
.عشق یـعنی صـوت بـلبـل در بهـار خــنــده گـُل بــر فــراز شـاخسار
عشق یـعـنی وامـق و عَـذرا شـدن بهــر صــید دُر سوی در یا شدن
عشـق یـعـنی زنــدگــی را سـاختن دل بـه مـعــبــود گــرامــی باختن
عشـق یــعــنی در ره او ســربــدار عشق یـعنی لـحظه های بی قرار
عشق یـعـنـی بــیــسـتون را تاختن چهــره زیـبـای شـیـریـن ساختن
عشق یعنی همچو مجنون سوختن راه و رســم عـــاشــقــی آموختن
عشـق یـعـنی یــوسف کنعان شـدن از زلــیــخا های دون پنهان شدن
عشق یـعـنی جــاودانــی و غــرور درس مـهــرو عاطفه کردن مرور


  
  

خدایا

به علما ما مسئولیت ، به عوام ما علم ، به دینداران ما دین، به مومنان ما روشنائی، به روشنفکران ما ایمان، به متعصبین ما فهم، به فهمیدگان ما تعصب، به زنان ما شعور، به مردان ما شرف، به پیران ما آگاهی، به جوانان ما اصالت، به اساتید ما عقیده ، به دانشجویان ما نیز عقیده ، به خفتگان ما بیداری، به بیداران ما اراده ، به نشستگان ما قیام، به خاموشان ما فریاد، به نویسندگان ما تعهد، به هنرمندان ما درد، به شاعران ما شعور، به محققان ما هدف ، به مبلغان ما حقیقت، به حسودان ما شفاء ، به خودبینان ما انصاف ، به فحاشان ما ادب، به فرقه های ما وحدت، به مردم ما خودآگاهی و به ملت ما همت،تسلیم و استعداد و فداکاری و شایستگی نجات و عزت
ببخش
دکتر علی شریعتی


84/6/6::: 10:10 ص
نظر()
  
  

چرا سربازان رژه را با پای چپ آغاز میکنند؟

قریب دویست سال پیش، سربازان یونانی سپر خود را در دست چپ حمل میکردند بنابراین در میدان جنگ همان سمت بدشان یعنی طرف سپر مقابل دشمن قرار داشت این رسم یعنی ابتدا پای چپ را پیش گذاشتن که زمان بکار بردن سپر مرسوم شده بود، بعد از منسوخ شدن استفاده از سپر، نیز همچنان باقی ماند و باین دلیل است که سربازان موقع رژه ابتدا با پای چپ رژه را آغاز میکنند

  
  

زنجیر عشق
روز بعد ازظهر وقتی که با ماشین پونتیاکش می کوبید که بره خونه

زن مسنی دید که اونو متوقف کرد. ماشین مرسدسش پنچر بود.

او می تونست ببینه که اون زن ترسیده و بیرون توی برفها ایستاده تا اینکه بهش گفت:

" خانم من اومدم که کمکتون کنم در ضمن من جو هستم."

زن گفت: " من از سن لوئیز میام, و فقط از اینجا رد می شدم.

بایستی صدتا ماشین دیده باشم که از کنارم رد شدن¸و این واقعا لطف شما بود."

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده شد

که بره, زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟" و او به زن چنین گفت:

" شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر

هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی

که بدهیت رو به من بپردازی¸باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"

چند مایل جلوتر¸زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه
بده¸

ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار
باشه و از خستگی روی پا بند نبود. .

او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست¸واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.

وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره¸زن از در بیرون رفته بود¸

درحالیکه بر روی دستمال سفره این یادداشت رو باقی گذاشت.

اشک در چشمان پیشخدمت جمع شده بود¸وقتی که نوشته زن رو می خوند:

" شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر

هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی

که بدهیت رو به من بپردازی¸باید ین کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"

اونشب وقتی که زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت¸به تختخواب رفت.

در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد.

وقتی که شوهرش دراز کشید تا بخوابه به آرومی و نرمی به گوشش گفت:

" همه چیز داره درست میشه دوستت دارم¸جو!"


84/6/6::: 9:59 ص
نظر()
  
  
پس چنین پنداشتی که من هم :
همه چیز را پس از مدتی فراموش میکنم ؟
که به زانو می افتم ؟
در مقابل اسب سرکش تو ناله می کنم ؟
که سراغ جادوگری می روم
تا جامی از زهر برایم بجوشاند ...؟!
نه نگاهی، نه ناله ای، نه دعایی !
نفرین بر تو! سزای تو این است.
سوگند به بهشت
به تمامی آنچه مقدس است و حقیقت سوگند
به شبهای پر التهاب شور و شرر:
دیگر پیش تو باز نمی گردم...

84/5/25::: 1:2 ع
نظر()
  
  
کشف یک ژن جدید!!
روزی که با تو آشنا شدم، چشمان زیبای تو بود که درونم را آشفته ساخت. چنان ذوب نگاهت گشته بودم که گویی رازی را باید در در چشمان تو کشف می‌کردم. می‌دانستم که تو بی من ، نخواهی توانست زندگی کنی، آخر می‌دانستم کخ چقدر به من وابسته‌ای. با وجود مشکلات بسیار قول دادم لااقل روز یک بار به دیدارت بیایم. ابتدا شاید از روی دلسوزی بود. اما کم کم احساس می‌کردم من نیز به تو وابسته‌ام.
هیچ وقت دلم نمی‌خواست آن اتفاق وحشتناک بیفتد. عذاب وجدان زندگی را از من گرفته. هنوز نمی‌دانم چرا آن کار غیر انسانی را مرتکب شدم. می‌دانم آن لحظه چه احساسی داشتی. آخر من با بیرحمی تمام تک تک اعضای تو را از یکدیگر جدا می‌کردم. تو حتی نتوانستی بگویی: چرا؟ حتی وقتی تو را درون بطری شیر مجبور به زندگی کردم، بله حتی وقتی تو را بیهوش بر روی "لوپ" انداختم، تو نتوانستی اعتراض بکنی. اما نمی‌دانی وقتی دیگر به هوش نیامدی من ژن جهش یافته تو را یافتم، ژن رنگ چشمانت را که درونم را آشفته کرده بود.

  
  
بعضیا میان می رن ؛ عابرن .
بعضیا میان چند صباحی می مونن بعد میرن ؛ مسافرن .
و ....
بعضیا میان می مونن می میرن ؛ عاشقن .
یه بزرگی می گفت برای اینکه کار بزرگی بکنی باس خودت بزرگ باشی
عاشق باشی !
آخه می دونین چیه !! ارزش هر کس به قدر همت اوست !
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >