سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به فرزند خود حسن ( ع ) فرمود : ] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار ، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنى از کرده خود زیان نبرى : گرانمایه‏ترین بى‏نیازى خرد است ، و بزرگترین درویشى بیخردى است و ترسناکترین تنهایى خودپسندى است و گرامیترین حسب خوى نیکوست . پسرکم از دوستى نادان بپرهیز ، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند ، و از دوستى بخیل بپرهیز ، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندى از تو دریغ دارد ، و از دوستى تبهکار بپرهیز که به اندک بهایت بفروشد ، و از دوستى دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند ، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :9
کل بازدید :164042
تعداد کل یاداشته ها : 165
103/9/2
2:17 ص

دبستان دختران نرگس روى یک تپه سرسبز و کم ارتفاع قرار داشت؛ در روستاى شاندرمن در نزدیکى شهر صومعه سرا.
سقف مدرسه شیروانى بود و دیوارها بیشتر از بلوک سیمانى درست شده بود.
یک درِ سبزرنگ بزرگ هم داشت.
یک هفته از شروع سال تحصیلى مى گذشت و هنوز معلم جدید بچه هاى کلاس پنجم نیامده بود.
آن روز دخترها در کلاس با هم مى گفتند و مى خندیدند و هرچه مبصر سعى مى کرد آنها را ساکت کند، نمى توانست.
در کلاس باز شد و خانم ناظم به همراه یک خانم جوان وارد کلاس شد.
مبصر که هول کرده بود «برپا!» گفت.
دخترها سریع رفتند سررجایشان و ایستادند.
خانم مدیر اخم کوتاهى کرد و گفت: - بنشینید.
بعد به خانم جوان اشاره کرد و ادامه داد: - از امروز خانم گلستانى معلم شما هستند.
نشنوم که ایشان را اذیت کرده باشیدها.
خانم گلستانى بفرمایید.
خانم مدیر رفت.
بچه ها نشستند و با کنجکاوى به خانم گلستانى خیره شدند.
خانم گلستانى خنده رو بود.
مقنعه سورمه اى و مانتوى سبزرنگ داشت.
به دستانش هم دستکش نخى و سفیدى داشت.
در روزهاى بعد که دخترها کم کم با خانم گلستانى آشناتر شدند، فهمیدند اسم او پروانه است و اهل گیلان نیست.
چون به زبان گیلکى آشنایى نداشت و هر وقت آنها با هم گیلکى حرف مى زدند، خانم گلستانى روى تخته سیاه مى زد و خنده خنده مى گفت: - بچه ها، فارسى حرف بزنید تا من هم متوجه بشوم.
اما در مواقعى بچه ها از سر شیطنت، گیلکى حرف مى زدند و مى خندیدند و خانم گلستانى هم به خنده مى افتاد.
خانم گلستانى خیلى خوب درس مى داد و بعضى وقت ها با تعریف کردن قصه ها و افسانه هاى شیرین نمى گذاشت آنها خسته شوند.
اما بعضى از روزها، وسط درس، ناگهان خانم گلستانى به سرفه مى افتاد؛ سرفه هاى خشک و شدید.
آن وقت با عجله از داخل کیف کوچکش - که روى جارختى بود - قوطى فلزى کوچکى را که دهانه اش کج بود، درمى آورد و دهانه اش را در دهان مى کرد و شاسى سبزش را فشار مى داد و نفس هاى عمیق مى کشید.
چند لحظه روى صندلى اش مى نشست و بعد کم کم حالش بهتر مى شد و به بچه ها که با ترس و حیرت نگاهش مى کردند لبخند مى زد و درس را ادامه مى داد.
سرفه هاى خانم گلستانى باعث شد که بچه ها شایعه درست کنند و در زنگ تفریح و بیرون مدرسه و یا وقتى یکدیگر را در شالیزار یا نزدیک رودخانه مى دیدند درباره اش صحبت کنند.
مریم مى گفت: - نکند خانم گلستانى سل داشته باشد؟ هانیه پرسیده بود: - سل دیگر چیست؟ - من هم خوب نمى دانم.
اما مادرم مى گوید سل یک بیمارى مسرى است که سینه آدم را خراب مى کند و باعث مى شود از دهان خون بیاید.
- اما تا به حال که از دهان خانم گلستانى خون نیامده است! لیلا مى گفت: - شاید علتِ دستکش پوشیدنش این است که دستانش سوخته و خجالت مى کشد.
آخر عموى من هم چند سال پیش وقتى خانه شان آتش گرفت، دستانش سوخت و از آن زمان دستکش به دست مى کند.
یکبار وقتى مبصر داشت تخته سیاه را پاک مى کرد و ذرّات گچ در فضاى کلاس موج برمى داشت، خانم گلستانى دوباره به سرفه افتاد.
روز بعد خانم گلستانى یک وایت بُرد به کلاس آورد و جاى تخته سیاه آویخت و گفت: - بچه ها اگر موافق باشید از امروز نوشتنى ها را روى این وایت برد مى نویسم.
چشم همه از خوشحالى برق زد.
حالا آنها با ماژیک هاى قرمز و آبى و سبز روى زمینه سفید وایت برد کلمات تازه یا جمع و تقریق مى نوشتند.
آنها به بچه هاى کلاسهاى دیگر فخر مى فروختند که ما وایت برد داریم و شما ندارید.
دلتان بسوزد! دو روز به رسیدن عید مانده بود.
آن روز بچه هاى کلاس پنجم امتحان انشاء داشتند.
موضوع انشاء روى وایت برد با خط سبز نوشته شده بود: درباره محل زندگى خود چه مى دانید؟ کلاس ساکت بود.
فقط صداى حرکت خودکار روى برگه هاى سفید مى آمد.
خانم گلستانى پنجره را باز کرده بود و به بیرون نگاه مى کرد.
رودخانه با صداى شرشر آبش از پاى تپه در جریان بود.
در کنار رودخانه مرغابى ها با صداى بلند شنا مى کردند و زمین را مى کاویدند.
آن سوى رودخانه جنگل بلوط قرار داشت.
بوته گلهاى وحشى در لابه لاى درخت ها دیده مى شد.
نور آفتاب آخر زمستان روى شاخ و برگ درخت ها افتاده بود.
یک گوساله در کنار مادرش جست و خیز مى کرد و با شیطنت سرش را به شکم مادرش مى مالید.
مریم اولین نفر بود که برگه اش را بالا گرفت و گفت: - خانم اجازه! انشاى ما تمام شد.
خانم گلستانى برگه مریم را گرفت.
بعد هانیه و لیلا و شادى هم برگه هایشان را به خانم گلستانى دادند؛ و چند دقیقه بعد، همه برگه هایشان را تحویل داده بودند.
خانم گلستانى دفترچه هاى «پیک شادى» را بین همه شان پخش کرد و گفت: - خب دختران خوبم، ان شاء اللّه عید خوبى داشته باشید.
یادتان باشد درسهاى تان را مرور کنید و پیک شادى تان را با خط خوب و با حوصله بنویسید.
سلام مرا به خانواده تان هم برسانید! هانیه گفت: - شما هم سلام ما را به خانواده تان برسانید! یکهو خانم گلستانى ایستاد.
بعد لبخند زد و گفت: - باشد.
مى رسانم! اما همه متوجه شدند که رنگ خانم گلستانى پریده است.
مریم دست بلند کرد و پرسید: - خانم اجازه، شما اهل کجایید؟ خانم گلستانى روى صندلى اش نشست و گفت: - من اهل سردشت هستم.
لیلا با تعجب پرسید: - سردشت؟ - بله سردشت.
و بچه ها شروع کردند به پرسیدن: - خانم اجازه، شما چند تا خواهر و برادر دارید؟ - خانم، شما بچه دارید؟ - خانم، سردشت هم مثل اینجا سرسبز است؟ - خانم، سردشت در کجاست؟ - خانم...
خانم گلستانى با تبسم ایستاد و گفت: - شما در انشاى تان از محل زندگى خود نوشتید؛ دوست دارید من هم از سردشت براى تان بگویم؟ همه یکصدا گفتند: - بله! خانم گلستانى به طرف نقشه بزرگ ایران که روى دیوار سمت راست وایت برد نصب شده بود رفت.
انگشت روى استان آذربایجان غربى گذاشت و گفت: - سردشت درست در انتهاى آذربایجان غربى قرار دارد.
بعد انگشتش شروع به حرکت کرد: - سردشت از شمال به شهرستان مهاباد و از غرب به مرز ایران و عراق مى رسد.
دوست دارید قصه سردشت را تعریف کنم؟ دوباره همه با خوشحالى گفتند: - بله! - خُب پس خوب گوش کنید! مردم سردشت اعتقاد دارند که سردشت زادگاه زرتشت پیامبر است؛ چون در زبان کردى نام این پیامبر ایرانى زرادشتره تلفظ مى شود.
سردشت پیش از آمدن اسلام به ایران، یک قلعه و دژ مستحکم در برابر هجوم دشمن بوده است.
هنوز ویرانه هاى برج و دیوار این قلعه در سردشت دیده مى شود.
سردشت در جاى بلندى قرار دارد.
کوچه ها و خیابانهایش سرازیرى و سربالایى است.
کوههاى مرتفع و بلندى اطراف سردشت را فراگرفته که تا ارتفاعات مرزى ایران و عراق مى رسد.
جنگل هاى زیبایى این کوه ها و ارتفاعات را پوشانده اند.
بیشتر درختهایش بلوط و انگور و انجیل و انار و گیلاس و سیب است.
اکثر مردم سردشت کشاورزند و در مزارع و باغها کار مى کنند.
البته دامپرورى هم مى کنند.
در جنگل هاى سردشت حیواناتى مثل: خرس و پلنگ و گرگ و روباه و خرگوش و پرندگانى چون شاهین و باز و عقاب زندگى مى کنند.
خسته که نشدید؟! - نخیر! - وقتى انقلاب پیروز شد، من خیلى کوچک بودم؛ پنج، شش ساله بودم.
اما از بزرگترها شنیدم که قبل از انقلاب به سردشت مثل جاهاى دیگر هیچ توجهى نمى شد.
اما پس از انقلاب، نیروهاى جهاد سازندگى آمدند و به روستاها برق کشیدند.
راهها را آسفالت کردند و حمام و مدرسه و درمانگاه ساختند.
دشمنان انقلاب که شکست خورده بودند، به اسم حمایت از مردمِ کُرد، به دشت و شهرهاى دیگر استان آذربایجان غربى و کردستان هجوم آوردند.
آنها مى خواستند این دو استان را از ایران جدا کنند.
به زور، مردم بى دفاع را مجبور کردند تا با آنها همکارى کنند و دسترنج ناچیزشان را به آنها بدهند.
دشمن به پادگان سردشت حمله کرد و سربازها را شهید و آنجا را غارت کرد.
هرکس که با ضد انقلاب همکارى نمى کرد، کشته مى شد و خانه اش به آتش کشیده مى شد.
مزارع و باغ هاى زیادى در آتش آنها از بین رفت و مردم بى دفاع زیادى شهید شدند.
نیروهاى جهاد سازندگى و معلم ها و دکترهایى را که براى خدمت آمده بودند اسیر و اعدام مى کردند.
آنها پدرم را که کشاورز بود تهدید کردند که اگر با آنها همکارى نکند، او را مى کشند و مزرعه و خانه مان را آتش مى زنند.
پدرم مجبور شد برود و در زندان دولوتو - که محل اسارت مهندس ها و معلم ها و دکترها بود - نگهبانى بدهد.
خانم گلستانى به بچه ها نگاه کرد.
همه ساکت به او چشم دوخته بودند.
خانم گلستانى آه کشید.
شادى دست بلند کرد و پرسید: - خانم اجازه، بعد چى شد؟ - یک شب افراد دشمن در خانه مان را شکستند و ریختند تو خانه.
مادر و دو برادرم را به شدّت کتک زدند.
ما نمى دانستیم چه شده است.
من ترسیده بودم و جیغ مى کشیدم.
عمویم که همسایه مان بود سر رسید.
به آنها التماس کرد که ما را نکشند! عمویم هر چه پول و طلاى مادر و زن عمویم بود را به آنها داد.
آنها ما را از خانه بیرون کردند و خانه مان را آتش زدند.
عمویم ما را به خانه اش برد.
چند روز بعد من کم کم فهیمدم که پدرم به دست دشمن شهید شده است.
خانم گلستانى ساکت شد.
هانیه و لیلا آرام آرام گریه مى کردند.
مریم لبانش را گاز مى گرفت تا گریه نکند.
نسترن با صداى بغض کرده پرسید: - خانم اجازه، چرا پدر شما را شهید کردند؟ خانم گلستانى کنار پنجره رفت و به بیرون خیره شد.
- وقتى پدرم قصد داشته یک معلم زندانى را فرارى بدهد، توسط ضد انقلاب دستگیر و به همراه آن معلم تیرباران مى شود.
مدتى گذشت، تا اینکه 52 جوان پاسدار اصفهانى که براى آزادى سردشت از جاده بانه به سوى سردشت مى آمدند در کمین ضد انقلاب افتاده و همگى شهید شدند.
اسم سردشت در تمام ایران پیچید.
در بیشتر شهرهاى ایران و به خصوص در اصفهان عزادارى شد.
امام خمینى که آن زمان در قم بود، مجلس ختم گرفت و بعد دستور داد که باید سردشت و شهرهاى دیگر کردستان و آذربایجان غربى از دست ضدانقلاب آزاد شود.
شهید چمران که آن زمان وزیر دفاع بود به همراه رزمندگانى که از شهرهاى مختلف داوطلب شده بودند حمله کردند و نبرد سختى آغاز شد.
سرانجام نیروهاى شهید چمران سردشت را آزاد کردند.
آن روز مردم سردشت جشن پیروزى گرفتند و در خیابان ها شیرینى و نُقل پخش کردند.
با اینکه خیلى ها توسط دشمن شهید و خانه و مزارع زیادى سوخته و نابود شده بود، اما مردم خوشحال بودند که ضدانقلاب شکست خورده است.
ولى دشمن دست از سردشت برنداشت.
وقتى عراق به ایران حمله کرد، شهرر من زیر آتش شدید توپخانه و بمباران هوایى هواپیماهاى عراقى قرار گرفت.
من کم کم بزرگ شدم.
به کلاس اول رفتم و قبول شدم و به کلاسهاى بالاتر رفتم.
مادر و دو برادرم در مزرعه پدر شهیدم کشاورزى مى کردند و ما زیر آتش دشمن به زندگى خود ادامه مى دادیم، تا این که هفتم تیرماه سال 1366 فرا رسید؛ درست 15 سال پیش.
چهره خانم گلستانى پر از درد شد.
همه متوجه این موضوع شدند.
همه ساکت به او نگاه مى کردند.
دوست داشتند بدانند در آن روز چه اتفاقى افتاده که باعث شده خانم گلستانى این قدر از به یاد آوردنش ناراحت و غصه دار شود.
خانم گلستانى از جیب مانتواَش دستمال کوچکى درآورد.
پشت به بچه ها کرد و شانه هایش آرام لرزید.
شادى و مریم و هانیه و چند نفر دیگر هم بى صدا شروع به گریستن کردند.
خانم گلستانى برگشت و صداى غمگینش در کلاس پیچید: - فصل بهار را پشت سر گذاشته بودیم.
هوا هنوز خنک بود.
من و مادرم براى خرید به بازار کوچک شهرمان رفته بودیم.
عصر بود.
مادرم برایم یک جفت کفش تابستانى زیبا خرید.
خیلى وقت بود که آن کفش را پشت ویترین آن مغازه نشان کرده بودم.
مادرم قول داده بود اگر با معدل 20 کلاس چهارم را قبول شوم، آن را برایم مى خرد.
من هم با معدل 20 قبول شدم.
قوطى کفش زیر بغلم بود.
چادر مادرم را گرفته و مى خواستیم سبزى و میوه بخریم و به خانه برگردیم.
من دم در میوه فروشى کنار جعبه هاى میوه ایستادم و مادرم داخل مغازه شد.
داشتم به سیب هاى سرخ و سفید رسیده اى که در جعبه ها چیده شده بود نگاه مى کردم که ناگهان صداى غرش هواپیماى جنگى آسمان شهر را پر کرد.
مردم سراسیمه و وحشتزده از مغازه ها بیرون دویدند.
مادرم هراسان آمد و دست مرا گرفت و دویدیم.
البته ما به بمباران عادت کرده بودیم، اما باز مى ترسیدیم.
ناگهان صداى شیرجه هواپیماها به گوشم رسید و صداى چند انفجار در شهر پیچید.
افتادم زمین.
مادرم برگشت و مرا زیر بازوى خود پناه داد.
خیلى ترسیده بودم.
جیغ مى کشیدم.
یک لحظه سر بلند کردم و به آسمان نگاه کردم تا شاید هواپیماها را ببینم.
براى یک لحظه چند نقطه نورانى مثل جرقه هاى آتش را دیدم که به سرعت از بالا به پایین مى آیند.
بوى تندى مثل بوى سیر و لاشه گندیده در مشامم پیچید.
چشمم به یک توده شیرى رنگ افتاد.
انگار که مِه بود.
آن توده شیرى، آرام آرام به طرفمان آمد.
کناره هایش که بر زمین مى نشست مثل رشته هاى تیز و سیخ مانندى بود که در آخر مثل قطراتى بلورى به زمین مى افتاد و مثل حباب مى ترکید.
یکهو پوست دست و صورتم شروع به سوزش کرد.
انگار روى بدنم آب جوش ریختند.
نفسم تنگ شد؛ مثل اینکه آتش به ریه ام فرو رفت.
چشمانم شروع به سوختن کرد و افتادم به سرفه کردن.
کم کم همه جا تاریک شد.
مادرم از رویم غل خورد و افتاد کنار.
نگاهش کردیم و دیدم پوست دست و صورتش سرخ شده و به سختى نفس مى کشد.
یک مرد جوان مرا بغل کرد و دوید.
هر چه زور زدم مادرم را صدا کنم نتوانستم.
مردم در خیابان مى دویدند و جیغ مى کشیدند.
چند نفر را دیدم که تلوتلوخوران مى دوند و بعد بر زمین مى افتند.
نگاهم به دستانم افتاد و وحشت کردم؛ تاولهاى کوچک و صورتى رنگى در حال روییدن از دستانم بود.
ناگهان خانم گلستانى به سرفه افتاد.
خیلى شدید و خشک سرفه مى کرد.
بچه ها وحشتزده نمى دانستند چه کنند.
لیلا گریه کنان گفت: - من مى روم آب بیاورم.
مریم و شادى و هانیه جلو رفتند و به خانم گلستانى کمک کردند روى صندلى اش بنشیند.
خانم گلستانى سرفه کنان به کیفش اشاره کرد.
نسترن کیف را آورد.
دست سپیدپوش و لرزان خانم گلستانى داخل کیف شد و با قوطى فلزى کوچک اکسیژن بیرون آمد.
به دهان نزدیکش کرد و نفس هاى عمیق کشید.
صداى فس فس قوطى در کلاس مى پیچید.
لیلا با لیوان آب آمد.
مریم گفت: - خانم اجازه، برویم خانم مدیر را صدا کنیم؟ خانم گلستانى آب را کم کم نوشید و با تکان دادن سر اشاره کرد که حالش بهتر مى شود.
بعد به بچه ها اشاره کرد که سر جایشان برگردند.
بچه ها با صورت خیسِ اشک، به خانم گلستانى خیره ماندند.
خانم گلستانى سعى کرد لبخند بزند و گفت: - ناراحتتان کردم...
دیگر باقى اش را تعریف نمى کنم.
اما بچه ها اصرار کردند که ادامه ماجرا را بشنوند.
خانم گلستانى کنار پنجره رفت.
دید که گوساله از پستان مادرش شیر مى خورد و دم تکان مى دهد.
دید که گاو مادر دارد گوساله اش را لیس مى زند.
- آن مرد مرا به درمانگاه رساند.
کارکنان آنجا هول کرده بودند.
تازه فهمیدم که شهر من بمباران شیمیایى شده است.
لحظه به لحظه بینایى ام را از دست مى دادم.
به سختى نفس مى کشیدم.
چند ساعت بعد، من و تعدادى دیگر از مجروحان را که بیشترشان زن و بچه بودند سوار آمبولانس کردند.
چند ساعت بعد به تبریز رسیدیم.
آنجا بدنم را شستند و ضدعفونى کردند.
داخل چشمانم قطره مخصوص ریختند و من توانستم با کمک دستگاه اکسیژن نفس بکشم.
تنها بودم و از سرنوشت مادر و برادران و فامیلم بى اطلاع بودم.
کم کم چشمانم توانست اطراف را تا فاصله نزدیک ببیند.
تا این که عمویم به سراغم آمد.
بغلم کرد.
هر دو گریه کردیم.
عمویم سالم بود؛ چون در آن روز براى کارى به سنندج رفته بود.
سراغ خانواده ام را گرفتم.
عمو گفت که حال آنها خوب است و به زودى به دیدنم مى آیند.
اما من هر چه چشم انتظار ماندم، جز عمو کسى به دیدنم نیامد.
با هواپیما به تهران منتقل شدم.
در تهران هم فقط عمویم به دیدنم مى آمد.
مى گفت سر مادرم شلوغ است و فعلاً نمى تواند به تهران بیاید، ولى در اولین فرصت مى آید.
روز به روز حالم بدتر مى شد.
فقط با کمک دستگاه اکسیژن مى توانستم نفس بکشم.
در بیمارستان هر روز آبِ تاول هاى دست و صورتم را با سرنگ مى کشیدند و من خیلى درد مى کشیدم.
اما درد تنهایى بیشتر از همه چیز بود.
دو هفته بعد فهمیدم قرار است من و عده اى دیگر از مجروحان شیمیایى را به خارج کشور ببرند.
من دوست نداشتم تنها بروم.
مى خواستم مادرم هم با من بیاید.
عمو قرار شد با من بیاید.
سرانجام ما را سوار هواپیما کردند و به سوئیس بردند.
در آنجا آزمایشات زیادى روى من و مجروحان دیگر شد و به خوبى از من مراقبت مى شد.
اگر عمو نبود از تنهایى دق مى کردم.
براى دیگران یا نامه مى آمد یا افراد فامیل شان تلفن مى کردند، اما براى من نه نامه اى آمد و نه تلفنى شد.
لحظه شمارى مى کردم تا زودتر به ایران بازگردم و مادرم را ببینم.
یک ماه بعد حالم بهتر شد.
وقتى هواپیما در فرودگاه تهران بر زمین نشست، فکر کردم الان مادر و برادرانم به استقبالم مى آیند.
اما...
اما اشتباه مى کردم.
دکترها به عمویم گفته بودند که براى حفظ سلامتى ام باید در یک جاى سرسبز و مرطوب مثل شمال ایران زندگى کنم.
من و عمو به شمال آمدیم.
هانیه دست بلند کرد و با گریه پرسید: - خانم اجازه، پس مادرتان...
و گریه نگذاشت حرفش را ادامه بدهد.
خانم گلستانى اشک چشمانش را پاک کرد و لبخندزنان گفت: - فقط من و عمو از فامیل زنده ماندیم.
همه پیش پدر شهیدم رفته بودند.
خانم مدیر صداى گریه شنید.
صدا از یکى از کلاسها مى آمد.
از دفترش بیرون آمد و دنبال صدا رفت.
به کلاس پنجم رسید.
دید که خانم گلستانى ایستاده و بچه ها او را حلقه کرده و گریه مى کنند.
صداى رعد و برق آمد و بعد قطرات باران بر جنگل سرسبز و رودخانه باریدن گرفت.


84/2/17::: 12:9 ع
نظر()
  
  

زندگی دو نیمه است :
نیمه اول در انتظار نیمه دوم و نیمه دوم در حسرت نیمه اول .


  
  
بیل گیتس آینده صنعت خودرو را ترسیم کرد
 
بیل فورد (راست) و بیل گیتس
آقای گیتس به دنبال تولید اتومبیلهایی است که از تصادم خود با سایر وسایل نقلیه یا عابران پیشگیری می کنند
بیل گیتس، بنیانگذار شرکت نرم افزار سازی مایکروسافت، و بیل فورد، رییس شرکت فورد، آینده ای را برای صنعت خودروسازی ترسیم کرده اند که در آن اتومبیلها می توانند خود را تعمییر کنند و مانع از تصادف شوند.

این دو مدیر موفق اعلام کردند صفحات نمایشگر دارای وضوح تصویری بالا، فناوری تشخیص صوت، دوربین، تقویمهای دیجیتال و تجیهزات ناوبری آشنا با مشخصات و شرایط جاده بخش جدایی ناپذیر خودروهای جدید خواهند بود و شرکتهای خودروسازی با افزودن این لوازم به محصولاتشان از رقبای خود سبقت خواهند گرفت.

آقای گیتس که مدیریت روزمره شرکت مایکروسافت را رها کرده تا تمام وقتش را صرف خلق فناوریهای جدید رایانه ای و یافتن کاربردهای تازه برای آنها کند، به دنبال تولید اتومبیلهایی است که از تصادم خود با سایر وسایل نقلیه یا عابران پیشگیری می کنند.

رمز آینده

ثروتمندترین مرد جهان خطاب به صدها نفر از شرکت کنندگان اجلاس "خودروسازی جهانی مایکروسافت" گفت: "هدف ما باید مطلقا همین باشد. استقبال از فناوری، رمز موفقیت رهبران صنعت خودروسازی جهان خواهد بود."

مایکروسافت در جریان این اجلاس طرح "اوج عملکرد" را عرضه کرد که مجموعه ای از سیستمهای رایانه ای برای کمک به مدیران صنعت خودرو است تا بتوانند زنجیره تامین قطعات، طراحی یکپارچه، تولید، فروش و تجهیز خودروها به دستگاه های رایانه ای را بهتر هماهنگ کنند.

نفوذ به صنعت خودرو
نمونه ای از فورد مفهومی
مایکروسافت می گوید در حال حاضر فناوری اش در ۲۵ نوع خودرو ساخت ۱۳ شرکت اتومبیل سازی از جمله فیات نصب شده است.
 

آقای گیتس و همکارانش در جریان این نشست تعدادی از نوآوریهای خود برای صنعت خودروسازی را معرفی کردند. یکی از اینها یک کلاه بیسبال بود که مکانیکها بر سر می گذارند.

در مقابل این کلاه یک عینک ویژه هست که تصویری معادل تصویر یک نمایشگر ۱۷ اینچ را پیش چشم مکانیکها یا کارگران صنعت خودرو می گذارد و آنها می توانند به موتور خودرو نگاه کنند و تصویری دیجیتالی از مدارهای الکترونیکی موتور را ببینند. این دستگاه فعلا چهار هزار دلار فروخته می شود.

آقای گیتس گفت که این کلاه را یکی از شرکای مایکروسافت به نام "مایکروویژن" بر اساس فناوری موجود در هلی کوپترهای تهاجمی آپاچی طراحی کرده است.

وی ابراز امیدواری کرد تا چند سال دیگر این فناوری به رانندگان امکان دهد بدون برداشتن چشم از جاده، اطراف خود و وسیله نقلیه شان را ببینند. کارشناسان می گویند تعدادی زیادی از تصادفها زمانی اتفاق می افتد که رانندگان به اطراف جاده نگاه می کنند و حواسشان پرت می شود.

همچنین مایکروسافت نام سیستم عامل خود برای وسایل نقلیه را از "تی-باکس" به "ویندوز متحرک برای خودرو" تغییر داده است.

این شرکت می گوید در حال حاضر فناوری اش در ۲۵ نوع خودرو ساخت ۱۳ شرکت اتومبیل سازی از جمله فیات نصب شده است. بزرگترین سازنده نرم افزار دنیا همچنین یک واحد به نام "ام اس ان آتوز" دارد که شبکه ای از اطلاعات خودرو و خرید و فروش آن است.

کمک یک میلیون دلاری

آقای گیتس و فورد همچنین اعلام کردند که یک میلیون دلار به صندوق هنری فورد اهدا می کنند که برای پرورش استعدادهای فرزندان کارگران این کارخانه خودروسازی تشکیل شده است.

 

توصیه به مدیران
نمونه ای از فورد مفهومی
 استقبال از فناوری، رمز موفقیت رهبران صنعت خودروسازی جهان خواهد بود
 
بیل گیتس، بنیانگذار مایکروسافت
 

آنها همچنین به پرسشهای دانش آموزان آکادمی هنری فورد درباره موضوعاتی نظیر طرح مایکروسافت برای جهانی سازی کامپیوتر، دانش رایانه و رقابت در بازار کار و آینده نوآوریهای خودروسازی پاسخ دادند.

مایکروسافت سال گذشته ۴۸ میلیون دلار نقد و ۳۶۲ میلیون دلار نرم افزار به هشت هزار سازمان غیر انتفاعی جهان اعطا کرد.

شرکت فورد واقع در ایالت میشیگان آمریکادر ۲۰۰ بازار شش قاره جهان خودرو می سازد و بیش از ۳۲۷ هزار پرسنل دارد. نامهای تجاری متعلق به این خودروساز عبارتند از: استون مارتین، جگوار، لندروور، لینکولن، مزدا، مرکوری و ولوو.

هنری فورد شرکت خودروسازی فورد را در سال ۱۹۰۳ تاسیس کرد و این خودروساز در سال ۱۹۰۸ با تولید فورد مدل تی پیشگام عرضه خودروهای ارزان قیمت برای مردم عادی شد و طی دو دهه، بیش از ۱۵ میلیون دستگاه فورد تی تولید کرد.

شرکت فورد اعلام کرد که فروش ضعیف این خودروساز در آمریکا سبب شد سود فورد در سه ماهه اول سال جاری ۳۸ درصد کاهش یابد و به یک میلیارد و ۲۱۰ میلیون دلار برسد و اکنون بیم آن می رود که دومین خودرو ساز بزرگ آمریکا در سه ماهه بعد زیان بدهد.

فروش فورد در سه ماهه منتهی به ۳۱ مارس از ۴۴ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلار به بیش از ۴۵ میلیارد دلار افزایش یافت، اما سود خالص این شرکت در سال گذشته نزدیک به دو میلیارد دلار بود.

همانند چند مدت اخیر، فروش فورد افت داشته و بیشتر درآمد این شرکت را بازوی مالی آن از طریق اعطای وام دارای بهره برای خرید خودرو تامین کرده است.


84/2/13::: 10:58 ص
نظر()
  
  

همه مشترکان تلفن همراه تا پایان سال,SMS دار می‌شوند.مدیر کل روابط عمومی شرکت ارتباطات سیار گفت:از اواخر اردیبهشت ماه سال جاری 5.1 میلیون ظرفیت جدید برایSMS ایجاد می‌شود.فیروز رحیمی در گفت و گو  با ایسنا افزود:درخواست 47 هزارو911 نفر از مشترکان برای SMS از سال گذشته باقی مانده است که از اوایل اردیبهشت می‌توانند از این امکان استفاده کنند.وی تصریح کرد:همه مشترکان تلفن همراه تا پایان سال می‌توانند از SMS بهره‌مند شوند.
منبع :سایت مخابرات


  
  

نوکیا بزرگترین سازنده موبایل در جهان روز چهارشنبه سری جدید موبایلهای خود را معرفی کرد .بنابر خبر اختصاصی از رویتر ، نوکیا سری N  اولین مدل موبایل همراه با هارددرایو می باشد که مدلهای  N90، N70 و N91 در این سری قرار دارند.

این گوشی های جدید دارای دوربین 2 مگاپیکسلی ، هارددرایو 4 گیگابایتی و باطری با طول کارکرد 12 ساعته می باشد ، ویدئو پشتیبانی از فایلهای MP3, M4a, AAC, و  WMA، مرورگر وب و ایمیل نیز از دیگر طرحهای موجود در این سری جدید است.

نوکیا N90 در فصل دوم امسال ،  N70 در فصل سوم و  N91 تا اواخر امسال در دسترس کاربران قرار خواهد گرفت.


  
  

تیم فوتبال پرسپولیس به یک بازی بدون تماشاگر محکوم شد

تهران IranSports.Net_ کمیته انضباطی فدراسیون فوتبال، تیم پرسپولیس تهران را به برگزاری یک بازی بدون تماشاگر محکوم کرد. کمیته انضباطی فدراسیون فوتبال اعلام کرد : این محرومیت به علت حرکات ناپسند و خلاف اخلاق عده‌ای از تماشاگران منتسب به تیم پرسپولیس تهران مبنی بر سردادن شعارهای زشت و حرکات ناجوانمردانه و بدور از منش پهلوانی و روحیات ورزشی علیه تیم صبا باتری اتخاذ شده است.
تصمیم کمیته انضباطی فدراسیون فوتبال از مصادیق ماده ‪ ۴۶‬آیین نامه انضباطی تشخیص و به استناد بندهای (ح، ت و ج) ماده ‪ ۱۱‬صورت گرفته است.
باشگاه پرسپولیس تهران همچنین به پرداخت بیست میلیون ریال جریمه نقدی محکوم شده‌است .
این کمیته افزود براساس تبصره ‪ ۱۱‬ماده ‪ ۱۲‬آیین نامه اجرایی کمیته انضباطی فدراسیون فوتبال، محرومیت برگزاری دیدار بدون تماشاگر تا شش ماه معلق خواهد بود و اگر درطول این مدت تخلفی از سوی تماشاگران منتسب به تیم پرسپولیس گزارش و درکمیته انضباطی مطرح شود، علاوه بر اینکه تنبیه تعلیقی مذکور به اجرا در خواهد آمد نسبت به تخلف گزارش شده نیز اشد تنبیه مطابق آیین‌نامه اعمال می‌شود.
کمیته انضباطی فدراسیون فوتبال ، همچنین "محمود خوردبین" سرپرست تیم فوتبال پرسپولیس تهران را به علت حاضر نشدن در این کمیته و مصاحبه با جراید ورزشی و مطرح کردن برخی مطالب خلاف واقع نسبت به مسوولان فدراسیون فوتبال، یک جلسه از همراهی این تیم در مسابقات رسمی محروم کرد.
محکومیت خوردبین از مصادیق ماده ‪ ۲۵‬آیین نامه انضباطی و بند ‪ ۸۱‬آن درباره وضع باشگاه‌ها با لیگ برتر تشخیص داده شده و نامبرده به موجب بندهای (د ،ت ، ج) باید مبلغ ‪ ۱۰‬میلیون ریال نیز جریمه نقدی به فدراسیون فوتبال پرداخت کند.
کمیته انضباطی فدراسیون فوتبال اعلام کرده است : عدم واریز جریمه موجب استمرار محرومیت و تکرار تخلف باعث تشدید تنبیه می‌شود.
حکم انضباطی این کمیته پیرو نامه شماره ‪ ۱۰/۵۶۳/۲۶۱‬مورخ ‪ ۲۳/۱/۸۴‬مبنی بر ضرورت حضور سرپرست تیم پرسپولیس تهران در کمیته انضباطی فدراسیون برای انجام مذاکره و ادای برخی توضیحات درباره تخلفات غیر ورزشی دیدار این تیم مقابل صبا باتری در روز ‪ ۸۴/۰۱/۲۴‬صورت گرفته است.


  
  

مطالعات نشان داده است که آلودگی های محیطی بر روی جنسیت جنین تأثیر می گذارد.
البته این مطالعات هنوز گسترده نشده است اما نتایج به دست آمده بسیار جالب و شنیدنی است.

بنابر خبر اختصاصی از وب ام دی هلتث، ممکن است کرموزوم جنسیت در اسپرم مردانی که بیشتر در معرض آلودگی ها قرار دارند تغییر کند.

مطالعات نشان داده که POP ها می تواند عامل این تغییرات باشد، به آلاینده های محیط POP گفته می شود که عواملی مثل دود اگزوز اتومبیلها، خیابانهای کثیف ، فاضلاب های محلی و مواد شیمیایی کشاورزی از جمله این آلاینده ها یا POP ها می باشند.

طی مطالعاتی که بر روی 149 شخص در سوئد انجام شد و نمونه های اسپرم و خون آنها مورد آزمایش قرار گرفت ، نشان داده شد که اشخاصی که بیشتر در معرض آلودگی های POP ها قرار می گیرند نسبت  کرموزوم Y در اسپرم آنها کمتر می باشد.

دختران از لقاح تخمکها در اسپرم  با کرموزوم X و پسر ها با کرموزوم Y متولد می شوند.

گزارشات می گویند بر  طبق آمار  ،جمعیت پسران در کشورهای مختلف نسبت به دختران کاهش یافته است که قرار گرفتن مردان در  آلاینده های محیطی می تواند یکی از علتهای اساسی در این مسئله باشد.

عوامل دیگری مثل تعداد و تنظیم مقاربت ها نیز می تواند بر روی باروری تخمکها و سرانجام جنسیت کرموزوم ها اثر بگذارد.


  
  

ندارم دستت از دامن بجز درخاک

مرا می بینى و هر دم زیادت می کنى دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم

به سامانم نمی پرسى نمی دانم چه سر دارى
به درمانم نمی کوشى نمی دانى مگر دردم

نه راه است این که بگذارى مرا بر خاک و بگریزى
گذارى آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردى بگیرد دامنت گردم

فرورفت از غم عشقت دمم دم می دمى تا کى
دمار از من برآوردى نمی گویى برآوردم

شبى دل را به تاریکى ز زلفت باز می جستم
رخت می دیدم و جامى هلالى باز می خوردم

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده
چو گرمى از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم


84/2/13::: 9:36 ص
نظر()
  
  

سخنگوی فدراسیون فوتبال:
توضیحات نمایندگان ایران باعث تعدیل حکم فیفا شد
ممکـن است ایـن حکـم تغییـر کنـد
ناصر نوآموز و محمدرضا پهلوان نایب رییس و دبیر فدراسیون فوتبال که برای بررسی حکم انضباطی ایران به زوریخ سفر کرده بودند پس از ارائه اعتراض فدراسیون فوتبال به فیفا به کشور بازگشتند.
سخنگوی فدراسیون فوتبال گفت: توضیحات نمایندگان فدراسیون فوتبال در جلسه‌ی فیفا باعث تعدیل حکم فدراسیون بین‌المللی فوتبال علیه ایران شد.
غلامحسین زمان آبادی اظهار کرد: آقایان نوآموز و پهلوان پس از شرکت در جلسه‌ی فیفا روز گذشته (شنبه) به تهران آمدند و ما منتظر اعلام حکم کتبی به کشورمان هستیم چرا که پس از صدور حکم بار دیگر نمایندگان ایران به حکم اعتراض کردند و ممکن است این حکم تغییر یابد اما هر چه هست اگر اعتراض و توضیح نمایندگان فدراسیون نبود شاید جریمه‌ی شدیدتری شامل حال فوتبال کشور می‌شد.
زمان آبادی افزود: متاسفانه از قول من اعلام شده بود که فدراسیون جور سازمان تربیت بدنی را در این حادثه کشیده اما به هیچ وجه اینطور نبوده چرا که حکم اعلام شده مربوط به فوتبال کشور است و نه به فدراسیون یا سازمان تربیت بدنی و این دو بخش مانند گذشته در کنار هستند و سازمان تربیت بدنی همچنان حمایت کننده‌ی فدراسیون فوتبال است.
یادآور می شود روز جمعه فیفا طی حکمی فدراسیون فوتبال ایران را به دلیل اتفاقات پنجم فروردین و کشته شدن تنی چند از هواداران فوتبال 30 هزار فرانک سوییس و حضور تنها 50 هزار تماشاگر در دیدار برابر کره‌ی شمالی محروم کرد.


84/2/11::: 6:52 ع
نظر()
  
  

نقد فیلم ماتریکس
انسان در تخت روان یا در تسخیر

فضای امروز جهان غرب فضایی اومانیستی می باشد و این بدین معناست که تمامی تفکرات به سویی سوق پیدا کرده که همه چیز باید در اختیار انسان باشد. همه رویدادهای طبیعی ، مناسبات دنیایی و در یک کلام همه چیز و همه کس باید در اختیار انسان باشد و باید در راه مرتفع شدن نیازهای انسان گام بردارد . تمام این دنیا فقط برای راحتی انسان خلق شده است. در چنین فضایی- که در اواخر دهه 90 ، در انتهای قرن بیستم میلادی ایجاد شده بود-فیلم ماتریس (شبکه) در سال 1999 ساخته شد و نظر تماشگران سینما را به خود جلب کرد. ابتدا داستان در نظر تماشاگران تا حدی نامفهوم جلوه کرد و بیشتر تماشگران تمایل به دیدن دوباره فیلم داشتند ، به طوریکه در روزهای اول اکران ،در فهرست پرفروشترین فیلمهای سینمای هالیوود قرار گرفت. پس از مدتی منظور اصلی فیلم که فلسفه جدید حیاتی مطرح شده توسط فیلمنامه نویسان بود در اذهان القا شد. همان فلسفه ای که وقتی مسوول جلوه های ویژه فیلم جایزه اسکار خود را دریافت نمود آن را دوباره اظهار کرد: قاشقی وجود ندارد! اما این جمله یعنی چه؟

فیلم ماتریس بیانگر زندگی آینده انسان در دنیای واقعی است . دنیای واقعی همان دنیای آینده است دنیایی که در آن هوش مصنوعی و ماشینها حکومت می کنند. دیگر جایی برای حکمرانی انسان وجود ندارد و بدتر از آن انسان دیگر اختیاری از خود ندارد . با توجه به این مساله که بدن انسان توانایی ایجاد ولتاژ بالایی از جریان الکتریسیته را داراست ، او فقط می تواند نقش منبع انرژی برای ماشینها را ایفا نماید.

این صحنه ای دهشتناک از وضعیت آینده متصور شده برای انسانهاست که به تصویر کشیده می شود. انسانها از بدو تولد در سلولهایی مانند یک منبع تغذیه توسط این ماشین ها بلعیده می شوند. قهرمانان فیلم به دنبال این هستند که این تشکیلات را نابود سازند. در واقع این نوعی کابوس است که به تفکر انسانهای امروز ، خصوصا جهان غرب القا شد. اینکه فضای راحت کنونی با یک کابوس وحشتناک عوض شود می تواند یک مقوله کاملا غیر قابل هضم برای انسانهای راحت طلبی باشد که فقط برای گذراندن وقت و لذت بردن به سینماها می روند. لذا با قهرمانان فیلم همراه می شوند تا اینکه ببیند این وضعیت آزار دهنده (هرچند کوچک و محدود به سالن سینما) کی به اتمام می رسد و آنها با خیال راحت به منازل خود می روند . داشتن تفکر اومانیستی به راحتی قابل ابطال است، چرا که اساس خلقت انسان براین است که پویایی داشته باشد و هدف خلقت او تعالی ارزشهایی است که در درون اونهاد شده و او باید در نگهداری و ارتقاء گوهر وجودی خویش بکوشد . اگر اساس خلقت بر بنای راحتی محض و استفاده از تمامی منابع عالم ، در جهت ارضا کردن امیال نفسانی باشد پس فرق انسان با حیوان چیست ؟

این فیلم تفکر اومانیستی را کاملا رو کرده و در ایجاد محیطی کاملا نا آرام ، بدون آسایش و حتی بدون حق انتخاب و تفکر کوشیده است. ولی آیا این تفکر درست است؟

در صحنه ای قهرمان اصلی فیلم (نیو) (KEANU REAVES  ) همان که ماتریس را عوض خواهد کرد به نزد استاد راهنمای یاغیان می رود . یاغیان افرادی هستند که با موج غالب شدن ماشینها بر انسانها مخالفت می کنند . در آنجا یکی از شاگردان اوراکل (همان استاد معروف) را می بیند که تعدادی قاشق خم شده در جلوی خود گذاشته و در حال خم کردن قاشق دیگری می باشد. این کودک به او می گوید: باید به حقیقت فکر کنی . باید حقیقت را با تمام وجود درک کنی . اگر واقف باشی که قاشقی وجود ندارد ، قاشق ناگهان شروع به خم شدن می کند. در صحنه ای دیگر هم که (نیو) بربالای یک آسانسور ایستاده ، کابلی را که مربوط به وزنه بالا برنده آسانسور است قطع می نماید و با پایین آمدن این وزنه خود و همرزمش (ترینیتی) به بالا کشیده می شوند. ولی دیگر فضایی موجود نیست که از کنار وزنه عبور کنند ، لذا نیو به این باور می رسد که وزنه ای به آن سنگینی وجود ندارد و از میان آن عبور می کنند. این عقیده همان عقب رفتن و از سمت دیگر به پرتگاه افتادن است . پایین آوردن ارزش انسانی وقوای تعقل او اشتباه است.

درست است که هوش مصنوعی (Artificial Intelligence) ساخت دست انسان است ولی امکان این که بر خود او غلبه کند بسیار کم است ، زیرا به تبع اینکه انسان، خود، آن را به وجود آورده و به تمام ریزه کاریهای آن آشناست ، راه متوقف کردن آنرا می داند، ما می توانیم به قدرت تمرکز انسان و غالب بودن روح اعتراف کنیم ، ولی این مزیت برای تجلی روح الهی است که در درون آدمی وجود دارد . این چیرگی بر مشتقات مادی و حتی بالاتر از آن، دستیابی به جهان معنویت از ویژگیهای بارز و قابل ذکر انسان است اما نه به این معنا که در راه مبارزه با موجوداتی بی روح و مصنوعی بکار گرفته شود.

این مساله باز برمی گردد به قهرمان پروری در سینمای هالیوود و اینکه همراه با جلوه های خیره کننده تصویری، ذهن تماشگر در هنجار بودن این مبارزه سوق داده شود و همگان بپذیرند که این توانایی در راه درست به کار گرفته شده است. سینمایی قابل قبول است که اگر به ابعاد مابعدالطبیعه در انسان می نگرد، در راه اعتلای ارزشهای معنوی انسان کوشش و مجاهدت از خود نشان دهد .


84/2/4::: 4:25 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3      >